سهراب
سهراب
"گفتی چشم ها را باید شست"شستم ولی.....
"گفتی جور دیگر باید دید"دیدم ولی...
"گفتی زیر باران باید رفت"رفتم ولی...
اون چشم های خیس و شسته ام را و نه نگاه دیگرم را هیچ کدام را ندید
فقط در زیر باران قاطعانه با طعنه ایی خندید و گفت:
"دیوانه ی باران زده"